انسان و خدا در دعای امام حسین و امام سجاد (ع) (2)
انسان و خدا در دعای امام حسین و امام سجاد (ع) (2)
5 ـ رابطه توكّل و استغناي بنده به خدا
من اختيار خود را تسليم عشق كردم همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
سعدي
اينان راضي به قضاي الهي بوده و پروردگار عالم را صاحب اختيار خود ميدانند و از اختيار خود ميكاهند و تنها به بارگاه معبود مينالند و همه چيز را از او ميخواهند و به بندگي و بياختياري خويش ميبالند.
بدين جهت حضرت امام حسين عليهالسلام از خدا ميخواهد كه او را از تدبير خود غني سازد و جز به تدبير خداوندي نپردازد. اين غنا و بينيازي محصول فقر بندگي است؛ فقري كه موجب فخر انسان است.
«إِلَهِي أَغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ لِي عَنْ تَدْبِيرِي وَ بِاخْتِيَارِكَ عَنِ اخْتِيَارِي».
«خدايا! مرا با تكيه بر تدبيرت از تدبير خودم بينياز گردان و به اختيارت از اختيارم غني كن.»
افكن اين تدبير خود را پيش دوست گرچه تدبيرت هم از تدبير اوست
كار آن دارد كه حق افراشته است آخر آن رويد كه اوّل كاشته است
هرچه كاري از براي او بكار چون اسير دوستي اي دوستدار(22)
اين اعتقاد نظري نتيجهاش در ميدان توحيد عملي چنين آشكار ميشود كه روز عاشورا عزيزترين كسان خود را در راه خدا قرباني كرده و خون مباركش را با دستانش به آسمان ميپاشد و ميگويد:
«اِلهي رِضيً بِرِضاكَ مُطيعاً لاِءَمْرِ قَضاكَ لا مَعْبُودَ سِوَاكَ»
«خداوندا! راضي به رضاي تو و مطيع قضاي تو هستم. جز تو معبودي را نميشناسم.»
اينگونه توكّل و تسليم، به انسان استغنا ميدهد؛ استغنايي كه آدمي را از غير خدا بينياز كرده و به قول اقبال لاهوري؛ رنگ حق پوشيدن و رنگ غير حق از لباس خود شوييدن است.
البته اين مقام به راحتي رام كسي نميشود، تا انسان راضي به قضاي حق و مرضيّ او نشود به استغنا نميرسد؛ زيرا:
بينيازي نازها دارد بسي ناز او اندازها دارد بسي
بينيازي رنگ حق پوشيدن است رنگ غير از پيرهن شوييدن است(23)
آنكه به خدا توكّل دارد، از ترس بيگانه است؛ زيرا با داشتن حافظي چون خدا، ترس براي او بيمعني ميشود. با توكّل به خدا خرقه «لا تَحْزَنُوا» در بر كرده و تاج «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» بر سر نهاده و بر غير خدا وقعي ننهاده است. وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ... .(24)
خرقه «لا تَحْزَنُوا» اندر برش «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» تاجي بر سرش(25)
آنانكه به خدا توكّل ندارند، بينيازي خود را به دست آوردن مال و مقام دنيايي ميدانند و گمان ميكنند كه مالشان حافظ جانشان است.
يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ(26) ، غافل از اينكه مالشان قاتل جانشان است؛ زيرا از جان مايه ميگذارند تا به مال برسند. از فكر و ذكر شب و روزشان خرج ميكنند تا به مالي برسند. در حاليكه انسان متوكّل، خود را بينياز از اين امور ميداند؛ چون يقين دارد كه «نيم ناني ميرسد تا نيم جاني در تن است» زيرا خالقِ عالم را رازقِ عالم نيز ميداند و با وجود خداوند، عارش ميآيد كه به غير او روي كند.
چون علي در ساز با نان شعير گردن مرحب شكن خيبر بگير
منّت از اهل كرم بردن چرا نشتر «لا» و «نعم» خوردن چرا
رزق خود را از كف دونان مگير يوسف استي خويش را ارزان مگير
گر چه باشي مور هم بيبال و پر حاجتي پيش سليماني مبر(27)
به تو نيازي ندارم، خدا هم به نيازم آگاه است.
به هر نفس كه برآري جهان دگرگون كن درين رباط كهن، صورت زمانه گذر
اگر عنان تو جبريل و حور ميگيرند كرشمه بر دلشان ريز و دلبرانه گذر(28)
بدين جهت بهترين بينيازي، غناي نفس است كه امام عليهالسلام از خداوند سبحان چنين طلب ميكند:
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي»؛ «بارالها! بينيازي مرا در نفسم قرار ده.»
انسان چون به خداوند عزيز و غني مرتبط است، ميتواند عزيز و غني باشد؛ زيرا:
اندازه معشوق بود عزّت عاشق اي عاشق بيچاره ببين تا ز چه تيري
زيبايي پروانه به اندازه شمع است آخر نه كه پروانه اين شمع منيري؟!(29)
بنابراين، آنكه خود را در محضر غنيِ مطلق ميبيند، با اينكه در عالم فقر و در ميان فقرا زندگي ميكند خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزيز و غني، عزيز و غني مييابد. بدين جهت امام حسين عليهالسلام در نيايش عرفه عرض ميكند:
«أَمْ كَيْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي إِلَهِي كَيْفَ لا أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِي فِي الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِي أَمْ كَيْفَ أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِي بِجُودِكَ أَغْنَيْتَنِي».
«بارالها! چگونه عزيز نباشم در حالي كه تو مرا به خود نسبت دادي و چگونه فقير نباشم در حالي كه تو مرا در ميان فقرا قرار دادي. و چگونه خود را فقير بدانم حال آنكه به واسطه جود و كرمت مرا غني ساختهاي.»
غناي حقيقي وقتي حاصل ميشود كه آدمي حقيقت خويش را دريابد و به ارتباط ميان خود و خداي بينياز آگاه گردد و او را حافظ و ناظر خويش بداند. در اين صورت به مقام اطمينان نفس ميرسد كه نفس مطمئنه نفس مستغنيه نيز هست. آدمي در اين حال، نه تنها از ديگران بينياز ميشود كه به ملائكه نيز ناز كرده و نواي بينيازي خود را ساز ميكند و ابراهيم خليل ميشود كه به جبرئيل ميگويد: «أَمّا إِلَيْكَ فَلا، حَسْبِيَ اللّه وَنِعْمَ الوَكِيلْ».
6 ـ رابطه عصيان و غفران
«لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ».
او امر ميكند و ما عصيان. لطف ميكند و ما كفران. اين همه ناشايستهها چگونه ميشود جبران؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران.
او چون غافر است ما مستغفريم. چون ناصر است ما مستنصريم. اقرار ميكنيم كه ظالميم و به عفو بيمنتهاي او عالميم.
همانطور كه عطايش بيحساب است(30) گذشت از خطايش نيز بيحساب است(31) كه عطا از او و خطا از ماست.
با توجه به اين مسائل است كه امام زينالعابدين عليهالسلام عرضه ميدارد:
«من آن بندهاي هستم كه او را از معصيت نهي كردي اما مخالف نهي تو رفتار كرد... اما اميدوار عفو تو بود و به گذشت تو ايمان داشت و اكنون خاضعانه و ذليلانه و خاشعانه و خائفانه در پيشگاه تو ايستاده و به گناهان خود اعتراف ميكند.»
انسان مؤمن هميشه دل به عفو الهي بسته است؛ زيرا وقتي درياي عفو الهي به جوش آيد، همه كردهها و ناكردهها را ميشويد و انسان را از لوث گناه پاك ميسازد و به لطف خود مينوازد. از اين رو هميشه زبان حالش اين است كه:
ماييم به عفو تو تولّي كرده و ز طاعت و معصيت تبرّي كرده
آنجا كه عنايت تو باشد، باشد ناكرده چون كرده، كرده چون ناكرده
ابن سينا
عفو غفران الهي آنقدر زياد است كه مدام در پي بنده عاصي است تا او را در خود پيچد.
تشنه به جوي آب و خود تشنه تشنه است آب گدا خدا خدا كند، خدا گدا گدا كند
علامه حسن زاده آملي
آنانكه عفو ميكنند، لذّت عفو و غفران الهي را چشيدهاند و گُلي از باغ رحمت چيدهاند و بهتر از آن نديدهاند. آنانكه در زندگي فردي و اجتماعي خود لحظاتي در كنار درياي مغفرت و رحمت نشستهاند و جامهايي از سيل عظيم بخشش الهي برداشته و به كام خود بردهاند و از سفره بيكران الهي خوردهاند. آنكه ميبخشد، بخشيده شده است و بخشندگياش چون قطرهاي است از سيل بخشندگي الهي.
عفو خلقان همچو جو و همچو سيل هم بدان درياي خود تا زند خيل
عفوها هر شب از اين دل پارها چون كبوتر سوي تو آيد شها
بازشان وقت سحر پرّان كني يا به شب محبوس اين ابدان كني(32)
اگر بنده عاصي هر از چندگاهي مرتكب عصيان ميشود و پرده عصمت ميدرد، از مرتع شيطان ميچرد و مصالح ابليس ميخرد، نه از روي دشمني و استكبار است كه امام زينالعابدين عليهالسلام عرض كرد:
«لا مُعَانَدَةً لَكَ، وَ لا اسْتِكْبَاراً عَلَيْكَ».
بلكه به چشم اميد به غفران بيپايان خداوند جهان داشته و براي لحظاتي عَلَم معصيت برافراشته، نهال نفس در مزرعه شيطان كاشته است. غفلت و گستاخي بنده شرمنده از وفور عفو خداوند عفوّ و غفور است.
از غفوري تو غفران چشم سير روبهان بر شير از غفو تو چير
جز كه عفو تو كرا دارد سند هر كه با امر تو بيباكي كند
غفلت و گستاخي اين مجرمان از وفور عفو توست اي عفولان...
عضوهاي جمله عالم ذرهاي عكس عفوت اي ز تو هر بهرهاي
عضوها گفته ثناي عفو تو نيست كفوش «أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا»...
عفو كن زين مجرمان تن پرست عفو از درياي عفو اوليتر است(33)
7 ـ راضي و مرضي
انسان بايد به تعداد تك تك اعضا و جوارح و لحظههاي زندگياش خدا را شاكر و از او راضي باشد، بلكه به تعداد ذرّات موجودي كه با زندگي انسان در ارتباط بوده و مستقيم يا غير مستقيم در خدمت اويند.
بنابراين، انسان حق شناس راهي براي نارضايتي از خداوند متعال ندارد. از طرفي بايد ضمن راضي بودن از مرضي او نيز باشد؛ يعني مورد رضايت پروردگار واقع شده و او را از خود راضي نمايد.
رضايت الهي در پيروي از احكام اوست. ايمان آوردن به فرستادگان خدا و پيروي از فرامين رسولان الهي و كتب سماوي در حدّ توان فردي موجب رضايت الهي است. البته اين مسأله داراي مراتبي است و هركس به ميزان قابليت خود به مرتبهاي از مراتب آن نايل ميشود كه نهايت آن، مرحله اطمينان نفس است كه مقام انبيا و اوليا است.
قرآن كريم در اين خصوص ميفرمايد:
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي .(34)
«اي نفس مطمئن، به سوي پروردگار خود برگرد، در حاليكه تو از او راضي و او از تو راضي است. پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو.»
از ديدگاه حضرت سيد الشهدا عليهالسلام رضايت الهي از بندگانش از باب لطف اوست نه عملكرد بندگان؛ زيرا انسان هر عمل نيكي انجام دهد، به كمك خدا است. در واقع خداست كه بندهاش را موفق به انجام كارهاي نيكي ميكند. پس كار نيك نيز توسط خدا انجام ميشود ولي ما آن را به خودمان نسبت ميدهيم، پس ما نميتوانيم موجبات رضايت الهي را فراهم كنيم.
مطلب ديگر اينكه، رضايت الهي اصلاً سبب بردار نيست، چه رسد به اينكه ما سبب اين رضايت باشيم؛ زيرا خداوند خود سبب بلكه مسبّب الأسباب است. همه چيز از او متأثر ميشود و او از چيزي متأثر نميگردد.
امام حسين عليهالسلام عرضه ميدارد كه:
«خدايا! رضاي تو والاتر از آن است كه چيزي از سوي تو علت و سبب آن گردد، چه رسد به اينكه من سبب آن باشم؛ زيرا رضايت پيرو نفعي است كه به صاحب رضا ميرسد و تو غنيتر از آني كه خودت از خودت نفع ببري تا چه رسد كه از من منتفع شوي.»
بديهي است، وقتي رضاي خدا بيعلّت باشد عطا و بخشش او نيز بيعلت خواهد بود. همچنين قبول عبادات نيز بيعلّت است؛ زيرا عبادات ما نميتواند علّت قبولي در بارگاه ربوبي باشد.
تا بداني تو كه اين آن علت است كانچه آنجا ميرود بيعلت است
گر برين درگه نداري هيچ تو هيچ نيست افكنده كمتر پيچ تو
ني همه زهد مسلّم ميخرند هيچ بر درگاه او هم ميخرند(35)
خدايي كه بيعلت آفريده است، بيعلت روزي ميدهد و بيعلت نيز ميآمرزد.
بود خوش ديوانهاي در زير دلق گفت هر چيزي كه در وي ماند خلق
علت است و من چو هستم دولتي ميرسم از عالم بيعلّتي
از ره بيعلّتيم آوردهاند درجنون دولتيم آوردهاند
هر كه در بي علّتي حق فتاد در خوشي جاودان مطلق فتاد(36)
چون به علّت نيست نيكويي ز تو بد نبيند هيچ بدگويي ز تو(37)
كار من بيعلت است و مستقيم نيست تقديرم به علّت اي سقيم
عادت خود را بگردانم به وقت اين غبار از پيش بنشانم به وقت
مثنوي مولوي
رضاي محض در تسليم محض است. تسليم محض يعني خشنودي از هر آنچه اتفاق ميافتد؛ به طوريكه آدمي در هر حال شاكر خداوند سبحان باشد. آنچه را كه وقتش نرسيده است طالب نشود و آنچه را كه وقتش رسيده است كاذب نگردد. از خداوند تقدّم و تأخّرِ چيزي را نخواهد، بلكه جان و دل را به خواستههاي الهي بدهد. بدين جهت امام حسين عليهالسلام عرضه ميدارد:
«...حَتَّي لا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ...».
«تا اينكه دوست نداشته باشم كه چيز پسين را به پيش و چيز پيشين را به پس بيندازي.»
انسان بايد بدانچه مقسوم است، راضي و ملزم باشد و طالب كمتر يا بيشتر از آنچه كه هست نباشد.
از ديدگاه عارف، گله از تقسيم نوعي كفر است؛ زيرا نوعي اعتراض به عدالت يا به حكمت قسّام علاّم است.
چونكه قسّام اوست كفر آمد گله صبر بايد، صبر مفتاح الصله
راضيم من قسمت قسّام را كو خداوند است خاص و عام را
مرغ و ماهي قسمت خود ميخورند مور و مار از نعمت او ميچرند
باش راضي گر تويي دل زندهاي كو رساند روزي هر بندهاي(38)
8 و 9 ـ شاكر و مشكور ـ حامد و محمود
چون نعمتهاي الهي بيپايان است، بنابراين، شكر اين نعمتها نيز بيپايانتر از خودشان است. از اين رو هيچ كس را قدرت به جا آوردن شكر نعمتهاي الهي نبوده و نخواهد بود و جناب سعدي چه نيكو گفته است كه:
بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خداي آورد
ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جاي آورد(39)
يكي از علل ناتواني و عجز انسان از شكر نعمتها، اين است كه خودِ وي محصول و معلول نعمت الهي است؛ زيرا هستي انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است. چنين نيست كه انسان باشد، سپس به نعمتي برسد و بخواهد شكر آن را به جا آورد. بلكه بودنش نعمتي است و توسط نعمت الهي از عدم به عرصه وجود آمده است. بدين جهت امام حسين عليهالسلام عرضه ميدارد:
«مرا به واسطه نعمت به وجود آوردي، قبل از آنكه وجود داشته باشم.»
بنابراين، نعمت ابتدايي، همان ابتداي خلقت آدمي است. نعمتهاي بعدي بعد از هستي يافتن انسان، هر لحظه به او رويآور ميشوند. هر يك از لوازم زندگي نعمتي است در حق انسان زنده و به تعداد هر كدام شكري لازم است و به تعداد هر شكري كه توفيق انجامش را يافت نيز شكري ديگر واجب است. بدين جهت همه انسانها عاجزند از اينكه شاكري كامل براي خداوند سبحان باشند.
از اين روي، امام حسين عليهالسلام عرضه ميدارند:
«خدايا! كداميك از نعمتهاي تو را بشمارم و شكر كدام يك از عطاياي تو را بهجا آورم؟! در حالي كه خارج از شمارش شمارشگران و علم حسابرسان است.»
نه تنها نعمتهاي الهي غير قابل شمارش بوده و در نتيجه غير قابل شكرگزاري است، بلكه از نظر امام حسين عليهالسلام اگر آدمي طي اعصار متمادي، همه لحظات عمرش را به شكرگزاري سپري كند نميتواند حتي شكر يك نعمت از نِعَم بينهايت الهي را به جاي آورد، مگر به لطف الهي كه خود اين لطف لازمهاش شكري ديگر است.
بنابراين، همه از اداي شكر عاجزند، ليكن اعتراف به اين عجز خود شكري عظيم است.
شكر نعمت چون كني، چون شكر تو نعمت تازه بود ز احسان او
عجز تو از شكر شكر آمد تمام فهم كن درياب قد تمّ الكلام(40)
امام صادق عليهالسلام گفت: خداوند به موسي عليهالسلام فرمود: اي موسي مرا آن چنانكه سزاوار من است شكرگزار. موسي عرض كرد: پرودگارا! چگونه تو را چنانكه سزاوار است شكر گزارم، در صورتي كه هر شكر من نعمتي است كه تو به من عطا فرمودهاي. خطاب آمد: اي موسي اكنون كه دانستي كه شكرگزاريت از من است، مرا شكر كردي.(41)
انواع شكر
شكر به قلب؛ يعني توجه قلبي به نعمتهاي الهي و تشكر قلبي از صاحب اين همه نعمت. فهم اينكه هر شكري را شكري واجب است، كار قلب است. همچنين ادراك عجز از انجام سپاسهاي لايق خداوندي نيز عمل قلبي است.
شكر به اعضا و جوارح، عبارت است از به كارگيري هر يك از اين اعضا در راهي كه خداوند سبحان معين فرموده است. شكر دست، دستگيري از ديگران است. شكر ثروت انفاق در راه خير است.
وجوب شكر يك امر عقلاني و خردمندانه است. آنكه نعمتي ببيند به حكم عقل بايد شكر آن را به جاي آورد.
شكر مُنعم واجب آمد در خرد ور نه بگشايد درِ خشم ابد
هين كرم بينيد و اين خود كس كند كز چنين نعمت به شكري بس كند
سر ببخشد شكر خواهد سجدهاي يا ببخشد شكر خواهد قعدهاي...
شكر نعمت، نعمتت افزون كند صد هزاران گل ز خاري سرزند(42)
همچنين در انواع شكر گفتهاند:
شكر عوام بر طعام و لباس بود و شكر خواص بر آنچه بر دل ايشان درآيد از معاني.(43)
خاصيت شكر و اهميت آن
البته شكرگزاري خداوند با شكرگزاري انسان فرق دارد. شكرگزار او پاداش دادن به شكر انسان و به عبارت ديگر پذيرفتن سپاس بندگان شاكر است.
يكي از خواص شكر زيادت يافتن نعمت است. علي عليهالسلام فرمود:
«فِي الشُّكْرِ تَكُونُ الزِّيادَةُ»؛ «زيادي نعمت در شكرگزاري است.»(45)
خاصيت ديگر آن، نقصان نعمت است، در صورتي كه شكر بهجا آورده شود؛ يعني به عكس صورت اوّل.
«مَنْ لَمْ يَشْكُرْ عُوقِبَ بِزَوالِها».(46)
«هر كه ناسپاسي كند به زوال آن نعمت عقاب ميشود.»
اين دو كلام از حضرت امير المؤمنين، ترجمه اين آيه شريف است كه:
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَءَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ .(47)
«اگر سپاسگزاري كنيد بر نعمتهايتان، ميافزايم و اگر ناسپاسي كنيد، يقينا به عذابي شديد گرفتار خواهيد شد.»
شكر نعمت، نعمتت افزون كند كفر، نعمت از كَفَت بيرون كند
بسياري از اقوام گذشته به خاطر كفران نعمت به زوال نعمت كه خود عذابي اليم است گرفتار شدند.
قوم سبأ يكي از آن اقوام است. آنان به جاي اينكه قدردان نعمتهاي الهي گردند و از هر نعمتي فراخور شأن آن بهرهبرداري كنند، به دام اصراف و تبذير و غفلت و گرفتار گشته و پند پيامبران را ناديده گرفتند، بدين جهت هرچه داشتند از آنان گرفتند.
چون ز حد بردند نا شكري چنان غير ما حق كارگر شد در زمان
سيزده پيغمبر آنجا آمدند گمرهان را ره نمودندي به پند
كه هلا نعمت فزون شد شكر كو مرك شكر ار بخسبد حَرِّكُوا
قوم گفته شكر ما را برد غول ما شديم از شكر و از نعمت ملول(48)
اين بود خوي لئيمان دنيبد كند با تو چو نيكو ميكني
كافران كآرند در نعمت جفاباز در دوزخ نداشان ربّنا(49)
آن سبا ز اهل سبا بودند خامكارشان كفران نعمت به اكرام
يكي ديگر از خواص شكر، دوام نعمت است. شكر نعمت موجب ادامه يافتن آن نعمت و نعمتهاي ديگر الهي در حق بنده شاكرش ميگردد. كه علي عليهالسلام فرمود:
«فِي شُكْرِ النِّعَمِ دَوامُها.»
همچنين فرمود: «اِسْتَدِمِ الشُّكْرَ تَدُمْ عَلَيْكَ النِّعْمَةُ».(50)
(مدام شكر كن تا نعمت بر تو مدام گردد).
... پایان.
پي نوشت :
22 . مثنوي، دفتر دوم، ص95، تصحيح رمضاني.
23 . كليات اشعار اقبال لاهوري، ص 108
24 . آل عمران : 139
25 . كليات اقبال لاهوري، ص 111
26 . همزه : 3
27 . كليات اقبال لاهوري، ص106
28 . كليات اقبال لاهوري، ص 146
29 . كليات شمس تبريزي، ص 975، چاپ اميركبير.
30 . نور : 38 . ... وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ .
31 . زمر : 53 . ...لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً... .
32 . مثنوي، دفتر 5 ، ص 267، تصحيح نيكلسون.
33 . مثنوي، دفتر 5 ، صص 261 و 267، تصحيح نيكلسون.
34 . فجر : 28
35 . منطق الطير، ص120، تصحيح دكتر مشكور.
36 . مصيبت نامه، ص 119، انتشارات زوار.
37 . مصيبت نامه، ص377، انتشارات زوار.
38 . مثنوي، دفتر 5 ، صص 318 و 319
39 . گلستان، مقدمه كتاب.
40 . مثنوي، دفتر 2، ص116
41 . اصول كافي، ج3، ص155
42 . مثنوي، دفتر 3، ص 179
43 . شرح التعرف، ج 3، ص 264
44 . شوري : 23
45 . غرر و درر آمدي، ج4، ص402، چاپ دانشگاه
46 . غرر و درر آمدي، ج5، ص228، چاپ دانشگاه.
47 . ابراهيم : 70
48 . دفتر سوّم، ص185 و 184
49 . دفتر سوّم، ص143
50 . غرر و درر آمدي، ج4، ص401، چاپ دانشگاه.
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}