انسان و خدا در دعای امام حسین و امام سجاد (ع) (2)

نويسنده : قادر فاضلى



5 ـ رابطه توكّل و استغناي بنده به خدا

يكي از نشانه‏هاي صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق اين است كه عابد اختيار خود را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسليم معشوق نمايد.
من اختيار خود را تسليم عشق كردم همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
سعدي
اينان راضي به قضاي الهي بوده و پروردگار عالم را صاحب اختيار خود مي‏دانند و از اختيار خود مي‏كاهند و تنها به بارگاه معبود مي‏نالند و همه چيز را از او مي‏خواهند و به بندگي و بي‏اختياري خويش مي‏بالند.
بدين جهت حضرت امام حسين عليه‏السلام از خدا مي‏خواهد كه او را از تدبير خود غني سازد و جز به تدبير خداوندي نپردازد. اين غنا و بي‏نيازي محصول فقر بندگي است؛ فقري كه موجب فخر انسان است.
«إِلَهِي أَغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ لِي عَنْ تَدْبِيرِي وَ بِاخْتِيَارِكَ عَنِ اخْتِيَارِي».
«خدايا! مرا با تكيه بر تدبيرت از تدبير خودم بي‏نياز گردان و به اختيارت از اختيارم غني كن.»
افكن اين تدبير خود را پيش دوست گرچه تدبيرت هم از تدبير اوست
كار آن دارد كه حق افراشته است آخر آن رويد كه اوّل كاشته است
هرچه كاري از براي او بكار چون اسير دوستي اي دوستدار(22)
اين اعتقاد نظري نتيجه‏اش در ميدان توحيد عملي چنين آشكار مي‏شود كه روز عاشورا عزيزترين كسان خود را در راه خدا قرباني كرده و خون مباركش را با دستانش به آسمان مي‏پاشد و مي‏گويد:
«اِلهي رِضيً بِرِضاكَ مُطيعاً لاِءَمْرِ قَضاكَ لا مَعْبُودَ سِوَاكَ»
«خداوندا! راضي به رضاي تو و مطيع قضاي تو هستم. جز تو معبودي را نمي‏شناسم.»
اينگونه توكّل و تسليم، به انسان استغنا مي‏دهد؛ استغنايي كه آدمي را از غير خدا بي‏نياز كرده و به قول اقبال لاهوري؛ رنگ حق پوشيدن و رنگ غير حق از لباس خود شوييدن است.
البته اين مقام به راحتي رام كسي نمي‏شود، تا انسان راضي به قضاي حق و مرضيّ او نشود به استغنا نمي‏رسد؛ زيرا:
بي‏نيازي نازها دارد بسي ناز او اندازها دارد بسي
بي‏نيازي رنگ حق پوشيدن است رنگ غير از پيرهن شوييدن است(23)
آن‏كه به خدا توكّل دارد، از ترس بيگانه است؛ زيرا با داشتن حافظي چون خدا، ترس براي او بي‏معني مي‏شود. با توكّل به خدا خرقه «لا تَحْزَنُوا» در بر كرده و تاج «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» بر سر نهاده و بر غير خدا وقعي ننهاده است. وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ... .(24)
خرقه «لا تَحْزَنُوا» اندر برش «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» تاجي بر سرش(25)
آنان‏كه به خدا توكّل ندارند، بي‏نيازي خود را به دست آوردن مال و مقام دنيايي مي‏دانند و گمان مي‏كنند كه مالشان حافظ جانشان است.
يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ(26) ، غافل از اين‏كه مالشان قاتل جانشان است؛ زيرا از جان مايه مي‏گذارند تا به مال برسند. از فكر و ذكر شب و روزشان خرج مي‏كنند تا به مالي برسند. در حالي‏كه انسان متوكّل، خود را بي‏نياز از اين امور مي‏داند؛ چون يقين دارد كه «نيم ناني مي‏رسد تا نيم جاني در تن است» زيرا خالقِ عالم را رازقِ عالم نيز مي‏داند و با وجود خداوند، عارش مي‏آيد كه به غير او روي كند.
چون علي در ساز با نان شعير گردن مرحب شكن خيبر بگير
منّت از اهل كرم بردن چرا نشتر «لا» و «نعم» خوردن چرا
رزق خود را از كف دونان مگير يوسف استي خويش را ارزان مگير
گر چه باشي مور هم بي‏بال و پر حاجتي پيش سليماني مبر(27)
به تو نيازي ندارم، خدا هم به نيازم آگاه است.
به هر نفس كه برآري جهان دگرگون كن درين رباط كهن، صورت زمانه گذر
اگر عنان تو جبريل و حور مي‏گيرند كرشمه بر دلشان ريز و دلبرانه گذر(28)
بدين جهت بهترين بي‏نيازي، غناي نفس است كه امام عليه‏السلام از خداوند سبحان چنين طلب مي‏كند:
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي»؛ «بارالها! بي‏نيازي مرا در نفسم قرار ده.»
انسان چون به خداوند عزيز و غني مرتبط است، مي‏تواند عزيز و غني باشد؛ زيرا:
اندازه معشوق بود عزّت عاشق اي عاشق بيچاره ببين تا ز چه تيري
زيبايي پروانه به اندازه شمع است آخر نه كه پروانه اين شمع منيري؟!(29)
بنابراين، آن‏كه خود را در محضر غنيِ مطلق مي‏بيند، با اين‏كه در عالم فقر و در ميان فقرا زندگي مي‏كند خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزيز و غني، عزيز و غني مي‏يابد. بدين جهت امام حسين عليه‏السلام در نيايش عرفه عرض مي‏كند:
«أَمْ كَيْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي إِلَهِي كَيْفَ لا أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِي فِي الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِي أَمْ كَيْفَ أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِي بِجُودِكَ أَغْنَيْتَنِي».
«بارالها! چگونه عزيز نباشم در حالي كه تو مرا به خود نسبت دادي و چگونه فقير نباشم در حالي كه تو مرا در ميان فقرا قرار دادي. و چگونه خود را فقير بدانم حال آن‏كه به واسطه جود و كرمت مرا غني ساخته‏اي.»
غناي حقيقي وقتي حاصل مي‏شود كه آدمي حقيقت خويش را دريابد و به ارتباط ميان خود و خداي بي‏نياز آگاه گردد و او را حافظ و ناظر خويش بداند. در اين صورت به مقام اطمينان نفس مي‏رسد كه نفس مطمئنه نفس مستغنيه نيز هست. آدمي در اين حال، نه تنها از ديگران بي‏نياز مي‏شود كه به ملائكه نيز ناز كرده و نواي بي‏نيازي خود را ساز مي‏كند و ابراهيم خليل مي‏شود كه به جبرئيل مي‏گويد: «أَمّا إِلَيْكَ فَلا، حَسْبِيَ اللّه‏ وَنِعْمَ الوَكِيلْ».

6 ـ رابطه عصيان و غفران

«إِلَهِي أَمَرْتَنِي فَعَصَيْتُكَ وَ نَهَيْتَنِي فَارْتَكَبْتُ نَهْيَكَ...»
«لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ».
او امر مي‏كند و ما عصيان. لطف مي‏كند و ما كفران. اين همه ناشايسته‏ها چگونه مي‏شود جبران؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران.
او چون غافر است ما مستغفريم. چون ناصر است ما مستنصريم. اقرار مي‏كنيم كه ظالميم و به عفو بي‏منتهاي او عالميم.
همانطور كه عطايش بي‏حساب است(30) گذشت از خطايش نيز بي‏حساب است(31) كه عطا از او و خطا از ماست.
با توجه به اين مسائل است كه امام زين‏العابدين عليه‏السلام عرضه مي‏دارد:
«من آن بنده‏اي هستم كه او را از معصيت نهي كردي اما مخالف نهي تو رفتار كرد... اما اميدوار عفو تو بود و به گذشت تو ايمان داشت و اكنون خاضعانه و ذليلانه و خاشعانه و خائفانه در پيشگاه تو ايستاده و به گناهان خود اعتراف مي‏كند.»
انسان مؤمن هميشه دل به عفو الهي بسته است؛ زيرا وقتي درياي عفو الهي به جوش آيد، همه كرده‏ها و ناكرده‏ها را مي‏شويد و انسان را از لوث گناه پاك مي‏سازد و به لطف خود مي‏نوازد. از اين رو هميشه زبان حالش اين است كه:
ماييم به عفو تو تولّي كرده و ز طاعت و معصيت تبرّي كرده
آنجا كه عنايت تو باشد، باشد ناكرده چون كرده، كرده چون ناكرده
ابن سينا
عفو غفران الهي آنقدر زياد است كه مدام در پي بنده عاصي است تا او را در خود پيچد.
تشنه به جوي آب و خود تشنه تشنه است آب گدا خدا خدا كند، خدا گدا گدا كند
علامه حسن زاده آملي
آنان‏كه عفو مي‏كنند، لذّت عفو و غفران الهي را چشيده‏اند و گُلي از باغ رحمت چيده‏اند و بهتر از آن نديده‏اند. آنان‏كه در زندگي فردي و اجتماعي خود لحظاتي در كنار درياي مغفرت و رحمت نشسته‏اند و جام‏هايي از سيل عظيم بخشش الهي برداشته و به كام خود برده‏اند و از سفره بي‏كران الهي خورده‏اند. آن‏كه مي‏بخشد، بخشيده شده است و بخشندگي‏اش چون قطره‏اي است از سيل بخشندگي الهي.
عفو خلقان همچو جو و همچو سيل هم بدان درياي خود تا زند خيل
عفوها هر شب از اين دل پارها چون كبوتر سوي تو آيد شها
بازشان وقت سحر پرّان كني يا به شب محبوس اين ابدان كني(32)
اگر بنده عاصي هر از چندگاهي مرتكب عصيان مي‏شود و پرده عصمت مي‏درد، از مرتع شيطان مي‏چرد و مصالح ابليس مي‏خرد، نه از روي دشمني و استكبار است كه امام زين‏العابدين عليه‏السلام عرض كرد:
«لا مُعَانَدَةً لَكَ، وَ لا اسْتِكْبَاراً عَلَيْكَ».
بلكه به چشم اميد به غفران بي‏پايان خداوند جهان داشته و براي لحظاتي عَلَم معصيت برافراشته، نهال نفس در مزرعه شيطان كاشته است. غفلت و گستاخي بنده شرمنده از وفور عفو خداوند عفوّ و غفور است.
از غفوري تو غفران چشم سير روبهان بر شير از غفو تو چير
جز كه عفو تو كرا دارد سند هر كه با امر تو بي‏باكي كند
غفلت و گستاخي اين مجرمان از وفور عفو توست اي عفولان...
عضوهاي جمله عالم ذره‏اي عكس عفوت اي ز تو هر بهره‏اي
عضوها گفته ثناي عفو تو نيست كفوش «أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا»...
عفو كن زين مجرمان تن پرست عفو از درياي عفو اولي‏تر است(33)

7 ـ راضي و مرضي

رابطه ديگر ميان انسان و خدا، رضايت آدمي از معبود خويش است؛ زيرا انسان هيچگونه حقّي بر خداوند ندارد تا خود را طلبكار و ذي حق بداند. آنچه خدا به انسان داده، لطف و كرم خودش اقتضا كرده و آنچه نداده مشيت و عدالت او صلاح نديده است.
انسان بايد به تعداد تك تك اعضا و جوارح و لحظه‏هاي زندگي‏اش خدا را شاكر و از او راضي باشد، بلكه به تعداد ذرّات موجودي كه با زندگي انسان در ارتباط بوده و مستقيم يا غير مستقيم در خدمت اويند.
بنابراين، انسان حق شناس راهي براي نارضايتي از خداوند متعال ندارد. از طرفي بايد ضمن راضي بودن از مرضي او نيز باشد؛ يعني مورد رضايت پروردگار واقع شده و او را از خود راضي نمايد.
رضايت الهي در پيروي از احكام اوست. ايمان آوردن به فرستادگان خدا و پيروي از فرامين رسولان الهي و كتب سماوي در حدّ توان فردي موجب رضايت الهي است. البته اين مسأله داراي مراتبي است و هركس به ميزان قابليت خود به مرتبه‏اي از مراتب آن نايل مي‏شود كه نهايت آن، مرحله اطمينان نفس است كه مقام انبيا و اوليا است.
قرآن كريم در اين خصوص مي‏فرمايد:
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي .(34)
«اي نفس مطمئن، به سوي پروردگار خود برگرد، در حالي‏كه تو از او راضي و او از تو راضي است. پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو.»
از ديدگاه حضرت سيد الشهدا عليه‏السلام رضايت الهي از بندگانش از باب لطف اوست نه عملكرد بندگان؛ زيرا انسان هر عمل نيكي انجام دهد، به كمك خدا است. در واقع خداست كه بنده‏اش را موفق به انجام كارهاي نيكي مي‏كند. پس كار نيك نيز توسط خدا انجام مي‏شود ولي ما آن را به خودمان نسبت مي‏دهيم، پس ما نمي‏توانيم موجبات رضايت الهي را فراهم كنيم.
مطلب ديگر اين‏كه، رضايت الهي اصلاً سبب بردار نيست، چه رسد به اين‏كه ما سبب اين رضايت باشيم؛ زيرا خداوند خود سبب بلكه مسبّب الأسباب است. همه چيز از او متأثر مي‏شود و او از چيزي متأثر نمي‏گردد.
امام حسين عليه‏السلام عرضه مي‏دارد كه:
«خدايا! رضاي تو والاتر از آن است كه چيزي از سوي تو علت و سبب آن گردد، چه رسد به اين‏كه من سبب آن باشم؛ زيرا رضايت پيرو نفعي است كه به صاحب رضا مي‏رسد و تو غني‏تر از آني كه خودت از خودت نفع ببري تا چه رسد كه از من منتفع شوي.»
بديهي است، وقتي رضاي خدا بي‏علّت باشد عطا و بخشش او نيز بي‏علت خواهد بود. همچنين قبول عبادات نيز بي‏علّت است؛ زيرا عبادات ما نمي‏تواند علّت قبولي در بارگاه ربوبي باشد.
تا بداني تو كه اين آن علت است كانچه آنجا مي‏رود بي‏علت است
گر برين درگه نداري هيچ تو هيچ نيست افكنده كمتر پيچ تو
ني همه زهد مسلّم مي‏خرند هيچ بر درگاه او هم مي‏خرند(35)
خدايي كه بي‏علت آفريده است، بي‏علت روزي مي‏دهد و بي‏علت نيز مي‏آمرزد.
بود خوش ديوانه‏اي در زير دلق گفت هر چيزي كه در وي ماند خلق
علت است و من چو هستم دولتي مي‏رسم از عالم بي‏علّتي
از ره بي‏علّتيم آورده‏اند درجنون دولتيم آورده‏اند
هر كه در بي علّتي حق فتاد در خوشي جاودان مطلق فتاد(36)
چون به علّت نيست نيكويي ز تو بد نبيند هيچ بدگويي ز تو(37)
كار من بي‏علت است و مستقيم نيست تقديرم به علّت اي سقيم
عادت خود را بگردانم به وقت اين غبار از پيش بنشانم به وقت
مثنوي مولوي
رضاي محض در تسليم محض است. تسليم محض يعني خشنودي از هر آنچه اتفاق مي‏افتد؛ به طوري‏كه آدمي در هر حال شاكر خداوند سبحان باشد. آنچه را كه وقتش نرسيده است طالب نشود و آنچه را كه وقتش رسيده است كاذب نگردد. از خداوند تقدّم و تأخّرِ چيزي را نخواهد، بلكه جان و دل را به خواسته‏هاي الهي بدهد. بدين جهت امام حسين عليه‏السلام عرضه مي‏دارد:
«...حَتَّي لا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ...».
«تا اين‏كه دوست نداشته باشم كه چيز پسين را به پيش و چيز پيشين را به پس بيندازي.»
انسان بايد بدانچه مقسوم است، راضي و ملزم باشد و طالب كمتر يا بيشتر از آنچه كه هست نباشد.
از ديدگاه عارف، گله از تقسيم نوعي كفر است؛ زيرا نوعي اعتراض به عدالت يا به حكمت قسّام علاّم است.
چونكه قسّام اوست كفر آمد گله صبر بايد، صبر مفتاح الصله
راضيم من قسمت قسّام را كو خداوند است خاص و عام را
مرغ و ماهي قسمت خود مي‏خورند مور و مار از نعمت او مي‏چرند
باش راضي گر تويي دل زنده‏اي كو رساند روزي هر بنده‏اي(38)

8 و 9 ـ شاكر و مشكور ـ حامد و محمود

بنده را سزد كه شاكر باشد و خداي را سزد كه مشكور گردد؛ زيرا بنده منعَم است و خدايش مُنعِم. هر نعمتي را شكري است و هر شكري خود نعمتي ديگر است. پس در هر نعمتي دو شكر نهفته است.
چون نعمت‏هاي الهي بي‏پايان است، بنابراين، شكر اين نعمت‏ها نيز بي‏پايان‏تر از خودشان است. از اين رو هيچ كس را قدرت به جا آوردن شكر نعمت‏هاي الهي نبوده و نخواهد بود و جناب سعدي چه نيكو گفته است كه:
بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خداي آورد
ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جاي آورد(39)
يكي از علل ناتواني و عجز انسان از شكر نعمت‏ها، اين است كه خودِ وي محصول و معلول نعمت الهي است؛ زيرا هستي انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است. چنين نيست كه انسان باشد، سپس به نعمتي برسد و بخواهد شكر آن را به جا آورد. بلكه بودنش نعمتي است و توسط نعمت الهي از عدم به عرصه وجود آمده است. بدين جهت امام حسين عليه‏السلام عرضه مي‏دارد:
«مرا به واسطه نعمت به وجود آوردي، قبل از آن‏كه وجود داشته باشم.»
بنابراين، نعمت ابتدايي، همان ابتداي خلقت آدمي است. نعمت‏هاي بعدي بعد از هستي يافتن انسان، هر لحظه به او روي‏آور مي‏شوند. هر يك از لوازم زندگي نعمتي است در حق انسان زنده و به تعداد هر كدام شكري لازم است و به تعداد هر شكري كه توفيق انجامش را يافت نيز شكري ديگر واجب است. بدين جهت همه انسان‏ها عاجزند از اين‏كه شاكري كامل براي خداوند سبحان باشند.
از اين روي، امام حسين عليه‏السلام عرضه مي‏دارند:
«خدايا! كدام‏يك از نعمت‏هاي تو را بشمارم و شكر كدام يك از عطاياي تو را به‏جا آورم؟! در حالي كه خارج از شمارش شمارشگران و علم حساب‏رسان است.»
نه تنها نعمت‏هاي الهي غير قابل شمارش بوده و در نتيجه غير قابل شكرگزاري است، بلكه از نظر امام حسين عليه‏السلام اگر آدمي طي اعصار متمادي، همه لحظات عمرش را به شكرگزاري سپري كند نمي‏تواند حتي شكر يك نعمت از نِعَم بي‏نهايت الهي را به جاي آورد، مگر به لطف الهي كه خود اين لطف لازمه‏اش شكري ديگر است.
بنابراين، همه از اداي شكر عاجزند، ليكن اعتراف به اين عجز خود شكري عظيم است.
شكر نعمت چون كني، چون شكر تو نعمت تازه بود ز احسان او
عجز تو از شكر شكر آمد تمام فهم كن درياب قد تمّ الكلام(40)
امام صادق عليه‏السلام گفت: خداوند به موسي عليه‏السلام فرمود: اي موسي مرا آن چنانكه سزاوار من است شكرگزار. موسي عرض كرد: پرودگارا! چگونه تو را چنانكه سزاوار است شكر گزارم، در صورتي كه هر شكر من نعمتي است كه تو به من عطا فرموده‏اي. خطاب آمد: اي موسي اكنون كه دانستي كه شكرگزاريت از من است، مرا شكر كردي.(41)

انواع شكر

شكر يا زباني است يا غير زباني. شكر زباني همان سپاسگزاري به زبان است؛ مانند گفتن جمله: «شكرا لِلّه»، شكر غيرزباني گاه به اعضا و جوارح است و گاهي به قلب.
شكر به قلب؛ يعني توجه قلبي به نعمت‏هاي الهي و تشكر قلبي از صاحب اين همه نعمت. فهم اين‏كه هر شكري را شكري واجب است، كار قلب است. همچنين ادراك عجز از انجام سپاس‏هاي لايق خداوندي نيز عمل قلبي است.
شكر به اعضا و جوارح، عبارت است از به كارگيري هر يك از اين اعضا در راهي كه خداوند سبحان معين فرموده است. شكر دست، دستگيري از ديگران است. شكر ثروت انفاق در راه خير است.
وجوب شكر يك امر عقلاني و خردمندانه است. آن‏كه نعمتي ببيند به حكم عقل بايد شكر آن را به جاي آورد.
شكر مُنعم واجب آمد در خرد ور نه بگشايد درِ خشم ابد
هين كرم بينيد و اين خود كس كند كز چنين نعمت به شكري بس كند
سر ببخشد شكر خواهد سجده‏اي يا ببخشد شكر خواهد قعده‏اي...
شكر نعمت، نعمتت افزون كند صد هزاران گل ز خاري سرزند(42)
همچنين در انواع شكر گفته‏اند:
شكر عوام بر طعام و لباس بود و شكر خواص بر آنچه بر دل ايشان درآيد از معاني.(43)

خاصيت شكر و اهميت آن

در اهميت و ارزش شكر همين بس كه خداوند سبحان خود را بدان متّصف كرده و خويش را «شكور» ناميده است. شكور يعني بسيار شكرگزار. براي انسان اين افتخاري بس عظيم است كه مشكور او (خدا) خود شكور است، كه: اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ .(44)
البته شكرگزاري خداوند با شكرگزاري انسان فرق دارد. شكرگزار او پاداش دادن به شكر انسان و به عبارت ديگر پذيرفتن سپاس بندگان شاكر است.
يكي از خواص شكر زيادت يافتن نعمت است. علي عليه‏السلام فرمود:
«فِي الشُّكْرِ تَكُونُ الزِّيادَةُ»؛ «زيادي نعمت در شكرگزاري است.»(45)
خاصيت ديگر آن، نقصان نعمت است، در صورتي كه شكر بهجا آورده شود؛ يعني به عكس صورت اوّل.
«مَنْ لَمْ يَشْكُرْ عُوقِبَ بِزَوالِها».(46)
«هر كه ناسپاسي كند به زوال آن نعمت عقاب مي‏شود.»
اين دو كلام از حضرت امير المؤمنين، ترجمه اين آيه شريف است كه:
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَءَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ .(47)
«اگر سپاسگزاري كنيد بر نعمت‏هايتان، مي‏افزايم و اگر ناسپاسي كنيد، يقينا به عذابي شديد گرفتار خواهيد شد.»
شكر نعمت، نعمتت افزون كند كفر، نعمت از كَفَت بيرون كند
بسياري از اقوام گذشته به خاطر كفران نعمت به زوال نعمت كه خود عذابي اليم است گرفتار شدند.
قوم سبأ يكي از آن اقوام است. آنان به جاي اينكه قدردان نعمتهاي الهي گردند و از هر نعمتي فراخور شأن آن بهره‏برداري كنند، به دام اصراف و تبذير و غفلت و گرفتار گشته و پند پيامبران را ناديده گرفتند، بدين جهت هرچه داشتند از آنان گرفتند.
چون ز حد بردند نا شكري چنان غير ما حق كارگر شد در زمان
سيزده پيغمبر آنجا آمدند گمرهان را ره نمودندي به پند
كه هلا نعمت فزون شد شكر كو مرك شكر ار بخسبد حَرِّكُوا
قوم گفته شكر ما را برد غول ما شديم از شكر و از نعمت ملول(48)
اين بود خوي لئيمان دنيبد كند با تو چو نيكو مي‏كني
كافران كآرند در نعمت جفاباز در دوزخ نداشان ربّنا(49)
آن سبا ز اهل سبا بودند خامكارشان كفران نعمت به اكرام
يكي ديگر از خواص شكر، دوام نعمت است. شكر نعمت موجب ادامه يافتن آن نعمت و نعمت‏هاي ديگر الهي در حق بنده شاكرش مي‏گردد. كه علي عليه‏السلام فرمود:
«فِي شُكْرِ النِّعَمِ دَوامُها.»
همچنين فرمود: «اِسْتَدِمِ الشُّكْرَ تَدُمْ عَلَيْكَ النِّعْمَةُ».(50)
(مدام شكر كن تا نعمت بر تو مدام گردد).
... پایان.

پي نوشت :

22 . مثنوي، دفتر دوم، ص95، تصحيح رمضاني.
23 . كليات اشعار اقبال لاهوري، ص 108
24 . آل عمران : 139
25 . كليات اقبال لاهوري، ص 111
26 . همزه : 3
27 . كليات اقبال لاهوري، ص106
28 . كليات اقبال لاهوري، ص 146
29 . كليات شمس تبريزي، ص 975، چاپ اميركبير.
30 . نور : 38 . ... وَ اللّه‏ُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ .
31 . زمر : 53 . ...لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّه‏ِ إِنَّ اللّه‏َ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً... .
32 . مثنوي، دفتر 5 ، ص 267، تصحيح نيكلسون.
33 . مثنوي، دفتر 5 ، صص 261 و 267، تصحيح نيكلسون.
34 . فجر : 28
35 . منطق الطير، ص120، تصحيح دكتر مشكور.
36 . مصيبت نامه، ص 119، انتشارات زوار.
37 . مصيبت نامه، ص377، انتشارات زوار.
38 . مثنوي، دفتر 5 ، صص 318 و 319
39 . گلستان، مقدمه كتاب.
40 . مثنوي، دفتر 2، ص116
41 . اصول كافي، ج3، ص155
42 . مثنوي، دفتر 3، ص 179
43 . شرح التعرف، ج 3، ص 264
44 . شوري : 23
45 . غرر و درر آمدي، ج4، ص402، چاپ دانشگاه
46 . غرر و درر آمدي، ج5، ص228، چاپ دانشگاه.
47 . ابراهيم : 70
48 . دفتر سوّم، ص185 و 184
49 . دفتر سوّم، ص143
50 . غرر و درر آمدي، ج4، ص401، چاپ دانشگاه.

منبع : خبرگزاری فارس